physiopath

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

سلام

اول این که عیدتون مبارک باشه!

دوم اینکه من امروز کشیکم و تا چند ساعت دیگهدارم می رم بیمارستان. امیدوارم مثل دفعه پیش تعداد بستری ها خیلی زیاد نباشه.البته فردا مورنینگ نداریم و در نتیجه خیالم خیلی راحت تره.

سوم اینکه این آهنگ فرانسوی رو گوش کنید، بسیار بسیار زیباست  (متنش در ادامه مطلب).

 توضیحات- Celine Dion-Parler à mon père


پی نوشت: من الان برگشتم، فقط 3 تا بستری جدید داشتیم

physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 345 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05

اولین کشیک و معرفی بیمار در گزارش صبحگاهی دوران استاجری

خب گروه ما دوره استاجریش رو با داخلی شروع نکرد و بقیه بخشهایی هم که تا حالا رفتیم کشیک نداشتن. شنبه 10 تیر اولین باری بود که قرار بود منکشیک باشم. البته تو برنامه کشیک من و دوستم جمعه بود که با یه گروه دیگه جابه جاشکردیم. خلاصه شنبه ساعت 5 راه افتادیم رفتیم سمت بخش. بچه های دوره های قبلی می گفتن شنبهها روزیه که معمولا بستری ها نسبت به روز های دیگه خیلی بیشتره ولی خدا رو شکرتعداد بستری ها تا شب ساعت 10 که اونجا بودیم فقط 6 تا بود که هر کدوممون واسه 3تا مریض شرح حال نوشتیم.

بخش ارولوژی انترن نداره به همین خاطر اکسترن هایی که شبقبل کشیک بودن بیمارها رو واسه مورنینگ فردا معرفی می کنن. صبح که رفتیم بخش معلومشد که بعد از ساعت 10 سه تا مریض دیگه هم بستری کردن که بدو بدو رفتیم واسه اوناهم شرح حال نوشتیم و رفتیم واسه مورنینگ. تا ما برسیم رزیدنتی که دیشب با ما کشیکبود بیمارهای بستری دیشب رو رو تخته نوشته بود که البته وظیفه ما بود ولی چون سهتا مریض جدید بود که باید واسش شرح حال می نوشتیم لطف کرده بود و خودش نوشته بود.من شروع کردم و لیست بیمارهای بستری رو خوندم بعدش اتندمون خواست که یکی ازموردهای  UDT رو معرفی کنم که یکیش بیمار من بود و اون یکی بیمار دوستم،منم جو گیر شده و بیمار خودم رو معرفی کردم. مدتی که داشتم بیمار رو معرفی می کردمو بعدش که سوال و جواب بود شُر و شُر داشتم عرق می کردم. بسیار موقعیت استرس آوریبود مخصوصا هم اولین بارم بود.

وقتی که مورنینگ تموم شد رزیدنتی که باهامون کشیک بود بهمگفت دستت درد نکنه خیلی خوب بود. بنده هم کلی مشعوف شدم.

* Thirteen Senses- Into The Fire

physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 358 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05

بخش بهداشت هم تمام شد و من حتی یک پست همدرموردش ننوشتم.

گروه 7 نفره ما تقسیم شد به دو گروه دو نفره ویک گروه سه نفره که من جزو همان گروه سه نفره بودم.

چهار روز رفتیم دانشکده پزشکی و روزی دو جلسه یکو نیم ساعته برایمان کارگاه تشکیل دادند.

چهار روز بعد هم رفتیم مرکز بهداشتی درمانی شهریروستایی و پایگاه بهداشتی ضمیمه اش. اینجا آمپول زدن را یاد گرفتم و اولین آمپولزدن را هم تجربه کردم که اگر اشتباه نکنم دگزا بود که به یک خانم 82 ساله زدم.

سه روز بعدی هم صرف بازدیدهای علمی از یک مرکزتوانبخشی بیماران روانی زن و یکی از پایگاه های مرکزی بهداشت شهر و مرکز بهداشتاستان شد.

پنج روز بعدی هم رفتیم خانه بهداشت روستایی کهحدودا 40 دقیقه با ماشین با شهر فاصله داشت. روز اول ورودمان به روستا 3 نفریرفتیم یکی از باغ های روستا و از صاحبش که آنجا بود اجازه گرفتیم و میوه چیدیم.

برای بخش بهداشت لازم بود که یک پروپوزالبنویسیم که شکر خدا نوشتنش کار سختی نبود. اینگونه تقسیم کار کرده بودیم که موضوعبا پسر همگروهیمان و نوشتن هم با ما دو تا دختر. البته این پیشنهاد خودِ م بود وهمگروهیمان هم با کمال میل پذیرفت.

*******************************

گفته بودم که کلاس زبان فرانسه می روم، الان ترم4 هستم. از این ترم یک آقایی می آید سر کلاسمان که وضع زبانش خیلی خوب است یعنیخیلی راحت فرانسوی حرف می زند و هنوز هم برای من سوال است که با این وضع چرا میآید سر کلاس ما. به هر حال من وقتی می دیدم این آقا اینقدر خوب و راحت حرف می زندو من نمی توانم یه جورهایی انگیزه ام را برای فرانسوی خواندن از دست دادم، همزمانیشروع ترم جدید با اواخر بخش جراحی و نبودن فرصت برای خواندن فرانسه هم مزید بر علتشد که تا مدتی فرانسه خواندن را بوسیدم و گذاشتم کنار و فقط سر کلاس می رفتم و میآمدم. این ترم هرکس باید یک ربعی راجع به موضوعی که خودش انتخاب می کرد صحبت میکرد. خب معلوم است دیگر، منِ فراری از کلاس هم تا جایی که می شد نوبتم را عقب میانداختم ولی دو هفته پیش دیگر مجبور شدم قورباغه ام را قورت بدهم و خودم را برایارائه آماده کنم. موضوعی که انتخاب کردم دیابت بود که دست کم خودم به موضوع مسلط باشمتا بتوانم فرانسه اش را جفت و جور کنم. یک پرسشنامه هم در مورد ریسک فاکتورهایدیابت نوع 2 پیدا کردم و جلسه قبل از ارائه دادم دست بچه های کلاس. پنج شنبه روز ارائهام بود. صبح رفتیم مرکز توانبخشی بیماران روانی که خارج از شهر بود، ساعت 12برگشتیم شهر. ساعت یک و نیم هم با نا امیدی تمام رفتم سر کلاس و مطمئن بودم که باحضور همکلاسی همه چیز بلدمان ارائه خوبی نخواهم داشت، قبل از رفتن هم یک قرصپروپرانولول خوردم که دست کم موقع ارائه صدایم نلرزد. بعد از اینکه ارائه دادنمتمام شد خودم هم باور نمی شد که این من بودم که اینقدر خوب ارائه دادم! یک ساعت ونیم کلاس را کلا من حرف زدم. بعد از این ارائه بود که من دوباره کلی انگیزه برایفرانسه خواندن پیدا کردم. از فرط خوشحالی یک تیکر هم درست کردم گذاشتم پایینوبلاگم که ببینم چند وقت است که دارم فرانسوی یاد می گیرم.

از فردا هم پیش به سوی اورولوژی...

* Madonna- Frozen


physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 437 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05

سفرنامه تصویری جلفا

این چند روز تعطیلات فرصت مناسبی برای سفر رفتن بود مخصوصا که از این بعد که من اکسترن شدم مثل سال های گذشته فرصت سفر تابستونی رو نداریم.  مقصد انتخاب شده جلفا بود و بیشتر هم هدفمون دیدن آسیاب خرابه و کلیسای سنت استپانوس بود. از تعریف جزئیات سفر که بگذریم می رسیم به اولین جای دیدنی که آسیاب خرابه بود. من تصورم این بود که اینجا هم یه جایی مثل تخت جمشید هست که فقط آثار باقی مانده از آسیاب را می توانیم ببینیم ولی اینجوری نبود.

برای رسیدن به آسیاب یه مسیر سر بالایی رو طی کردیم تا رسیدیم به جایی که چندین و چند پله به سمت پایین داشت و در واقع به یه دره ختم می شد که داخلش آب بود ولی عمق آب زیاد نبود و همه مردم راحت داشتن توی دره طی مسیر می کردند. توی مسیر دره یه آبشار بسیار زیبا وجود داشت.

بعد از آبشار اول هم چند تا مینی آبشار دیگه بود که هرکدوم زیبایی خاص خودشون رو داشتند.

آخرای مسیر دوباره چند تا پله می خورد به سمت بالا که باقی مانده های آسیاب آنجا قرار داشت.

بعد از آسیاب خرابه رفتیم سمت کلسیای سنت استپانوس که حدود یه ساعتی فاصله با آسیاب خرابه داشت. کلیسا بالای یک تپه قرار داشت. مسیر رسیدن به کلیسا بسیار سر سبز و زیبا بود. مقابل کلیسا یه حوضچه کوچک بود که داخلش ماهی قزل آلا بود و یه آقایی داشت ماهی گیری می کرد.

این نمای خارجی کلیساست.

این هم در ورودی کلیسا.

بعد از این که از وارد شدن به کلسیا سه تا مسیر وجود داشت. اولین مسیر منتهی می شد به ساختمان اصلی کلیسا دومین مسیر چند تا پله می خورد و فکر می کنم به طبقه دوم کلیسا می رسید و سومین مسیر هم به حیاط جنوبی و خوابگاه راهبه ها منتهی می شد.

ناقوس کلیسا

محراب

در ورودی محراب

ساختمان پشت محراب


+گوش کنید: حواست نیست (آهنگی که طول  این سفر خیلی گوش می دادم!)

 

physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 420 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05

اتاق عمل

دور روز پشت سرهم اتاق عمل  رفتیم. روز اول عمل گرفت پوستی، کنسر معده وفیبروآدنوم پستان و روز دوم دبریدمان سوختگی، کوله سیستکتومی لاپاراسکوپی و کولهسیستکتومی open را دیدیم.

گرفت پوست: بیمار آقای 25-26 ساله ای بودکه  پوست ناحیه رانش را به ساعد دستش پیوندزدند. اول با یک دستگاه شبیه ریش تراش مردانه پوست ناحیه ران را به ضخامت یک لایهخیلی نازک جدا کردند، بعد پوست جدا شده رو گذاشتن رو ناحیه ساعد دست و با چیزیشبیه میخکوب به پوست سالم اطرافش وصل کردند. در آخر محل زخم را با گاز وازلین وپنبه خیس پانسمان کردند و بستند.

عمل دوم کنسر معده ای بود که همزمان با گرفتپوست شروع شد ولی چون  به گفته رزیدنت هااین عمل نزدیک دو ساعت طول می کشد می خواستیم اول عمل گرفت را ببینیم و برویم سراغکنسر معده ولی برخلاف انتظار وقتی رفتیم سراغ کنسر معده متوجه شدیم که عمل تمام شدهو می خواهند شکم بیمار را بخیه بزنند. تعجب کردیم که با چه سرعتی عمل را انجامداده اند که به این زودی تمام شده ولی بعد فهمیدیم که چون کنسر به پانکراس و جاهایدیگر متاستاز داده بوده کاری از دست جراح بر نمی آمده و باید بدون انجام کاری شکمرا می بستند. با این که دیر رسیدیم ولی رزیدنت ارشد پانکراس و ما یحتوی شکم رانشانمان داد.

عمل آخر روز اول که دیدیم فیبروآدنوم پستان بود کهمعمولا اندیکاسیون جراحی ندارد مگر خیلی بزرگ باشد یا از نظر زیبایی برای فرد مشکلایجاد کرده باشد. بیمار خانم 34 ساله ای بود که چون توده بزرگتر از حد معمول بودقرار بود بیوپسی انجام بدهند. اول برشی به موازات آرئول ایجاد کردند و بعد توده روخارج کردند و یک نوع بخیه مخصوص زدند که جایش نماند تا از نظر زیبایی مشکلی ایجادنکند.

اولین عمل روز دوم برداشتن کیسه صفرا به روشلاپاراسکوپی بود. خیلی راحت و سریع با استفاده از سه تا سوراخی که روی شکم بیمارایجاد کرده بودند کیسه صفرا رو خارج کردند و برای بررسی بیشترفرستادند پاتولوژی.

عمل دوم هم در آوردن کیسه صفرا بود منتها ایندفعه برای خارج کردن کیسه صفرا شکم را باز کرده بودند. بعد از درآوردن کیسه صفراگذاشتنش روی یک گاز استریل و با قیچی بریدنش تا سنگ را خارج کنند. خود کیسه صفرارا فرستادند پاتولوژی و قرار شد سنگ را هم بدهند به خود بیمار.

آخرین عمل هم دبریدمان سوختگی های روی دست و پاو قفسه سینه یه دختر بچه 5 ساله بود. رزیدنتی که قرار بود عمل دبریدمان را انجامبدهد گفت بدترین عملی که می توانستید شاهدش باشید همین عمل است و الحق که راست میگفت. ما از اولِ اول این عمل در اتاق عمل بودیم یعنی از وقتی که هنوز دخترک دراتاق عمل بیهوش نشده بود. دخترک بیچاره بی تابی می کرد و پدر و مادرش را صدا میزد، ترسیده بود، حق هم داشت... من هم اگر بودم با دیدن اتاق عمل و افراد سبز پوششکه همه اش از این سر اتاق به آن سر می رفتند خوف می کردم. بدی ماجرا اینجا بود کهدستگاه پالس اکسیمتر کار نمی کرد و به خاطر همین بیشتر از حد معمول طول کشید تادخترک بیهوش شود و در این فاصله دخترک همش آه و ناله می کرد.

خلاصه بعد از این که قضیه پالس اکسیمتر حل شد ودخترک بیهوش شد گروه بیهوشی بیمار را سپردن دست گروه جراحی یا به قول خودشانجلادها!

با وسیله ای به نام درماتوم پوست های سوخته ونکروزه روی بدن دخترک را می کندند. پوست که کنده می شد از زیرش خون می آمد تا جاییکه گروه بیهوشی تصمیم گرفتند یک واحد خون تزریق کنند. گروه خونی دخترک مثل من بود،A+. میدانم ربطی ندارد ولی وقتی فهمیدم گروه خونی اش مثل من است بیشتر دلم به حالش سوخت.

راستش را بخواهید صحنه های این عمل برخلاف بقیهعمل ها اصلا جالب نبود و یه جورایی خیلی هم ناراحت کننده و وحشتناک بود تا جایی کهیکی از رزیدنت های بیهوشی تعجب کرد که چرا ما دو تا حالمان بد نشده است.

موقعی که داشتند پوست دخترک را می کندند یکیدیگر از رزیدنت های بیهوشی چنان شوخی مسخره و نابه جایی کرد که دلم می خواست بادستان خودم خفه اش کنم. شوخی اش آنقدر به نظرم بد بود که حتی دوست ندارم اینجابنویسمش.

ظهر که خوابیده بودم خواب وحشتناکی دیدم، درخواب به خاطر یک مسئله ای شدیدا گریه می کردم، وقتی از خواب پریدم دیدم بالشتم ازاشک هایم خیس شده است. نمی دانم تاثیر صحنه های عمل دبریدمان دخترک بود یا فکرآشفته و نا آرامم به خاطر مسائل عجیب و غریبی که طول این یک هفته با آن درگیربودم! 

گوش کنید: باران تویی (من این آهنگ رو از یه وبلاگی دانلود کردم که متاسفانه الان یادم نمیاد منبعش رو بنویسم)

__________________________________________________________________

برای دیدن عکس با اندازه بزرگتر کلیک کنید.

physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 426 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05

درمانگاه جراحی

یه خانم با دختر 15-16 سالش مراجعه کردن به خاطردرد شکم دخترک که دیشب شروع شده و بعد از سونوگرافی متوجه شدن کیست تخمدان داره.دخترک دراز می کشه تا اتندمون  معاینه اشکنه، یکی از تکنیک های معاینه شکم اینه موقعی که می خوای شکم بیمار رو لمس کنیباید یه جوری حواسش رو پرت کنی مثلا باهاش صحبت کنی تا متوجه بشی که تندرنس دارهیا نه. حالا استادمون می خواست حواس دخترک رو پرت کنه، اولش که چند تا سوال درموردسن و سال و کلاس چندمی و اینا پرسید بعدش پرسید آخرین پ.ر.ی.و.د.ت کِی بوده؟ دخترکهمچین رفت تو فکر که انگار ازش خواسته بودن یه مساله فیزیک رو حل کنه، یه کم گذشتو دخترک هنوز به نتیجه ایی نرسیده بود! استادمون بهش گفت می خوای بریم از همسایتونبپرسیم! سوال به این آسونی که اینقدر فکر کردن نمی خواد! بعد نمی دونم چرا من خندهام گرفت به خاطر این حرف استادمون با این که خیلی هم خنده دار نبود ولی استادمونیه جور خنده داری گفت طوری که مجبور شدم برم پشت دوستم یواشکی بخندم!

بعد از معاینه موقعی که استادمون می خواست نسخهدخترک رو بپیچه یه نگاهی به قیافه مادر دخترک که خیلی مضطرب و نگران بود کرد و بهشگفت خانم این که اینقد نگرانی نداره، مسئله مهمی نیست، با دارو برطرف میشه. ولیقیافه مادر دخترک همچنان مضطرب بود. اتند گرامی خواستن دیگه خیلی دلداری بدن بهخانمه، فرمودن کیست تخمدان خیلی شایعه، این دخترا رو می بینی (4 تا اکسترن دختر بهاضافه یه اینترن دختر) اینا همشون کیست تخمدان دارن ولی خودشون خبر ندارن!!!

کلا بعد از این سخنان گهربار استادمون قیافه هایما بسی دیدنی بود!

پ.ن: دیروز امتحان تئوری پایا بخش جراحی رو دادیم ولی تا دوشنبه باید بریم بخش. دوشنبه هم امتحان عملیش رو می دیم.

پ.ن 2: در لپ تاپ نوردی اخیرم  رسیدم به یه فایلی که توش یه سری موزیک بود که چند سال پیش کلی باهاشون خاطره داشتم. la Isla Bonita یکی از اوناست (لیریک ادامه مطلب). یادش بخیر

_______________________________________________________________________

physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 327 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05

نمایشگاه کتاب

سفر کاری مامانم به تهران شد یه توفیق اجباری واسه رفتن بهنمایشگاه کتاب. چهارشنبه صبح بعد از این که کار اداری مامانم انجام شد (که یه سریاتفاق های خوب افتاد و درموردش به موقع اش اینجا می نویسم) با مترو راه افتادیمسمت نمایشگاه کتاب. مترو بسیار شلوغ بود و تا برسیم مصلی من له و لورده (به قولآقای همساده داااغون ها داغون) شدم!

شروع کردیم از غرفه های مربوط به ناشران دانشگاهی  که غرفه های 13 تا 21 بود.من بیشتر وقتم رو توغرفه های اندیشه رفیع و گلبان و ارجمند و نسل فردا گذروندم و مقادیر بسیار زیادیخرید کردم، فقط بدی نمایشگاه اینجا بود که امسال انتشارات تیمورزاده تو نمایشگاهغرفه نداشتن و یه سری از کتاب هایی که بیشتر از بقیه لازمشون داشتم مال اینانتشارات بود که متاسفانه نتونستم بخرم.

هم من و هم مامانم خریدامون رو از همون غرفه های انتشاراتدانشگاهی کرده بودیم و دیگه حال و حوصله گشت و گذار تو بقیه بخش ها رو نداشتیم وصد البته که فعلا کتابی به غیر از اینا لازم نداشتیم بیخیال بقیه نمایشگاه شدیم وبرگشتیم.

موقع برگشت مترو بسیار خلوت بود طوری که تونستیم بشینیم!!!

خواهر جان هم که قرار بود بیاد واسه خودش کتاب های کنکوربخره موقعی که رسیدیم نمایشگاه کتاب اعلام کرد که نظرش عوض شده و فعلا قصد خریدکردن نداره و می ترسه تا سال بعد سوالا و کتاب ها عوض بشن به خاطر همین چند تاغرفه رو با ما اومد بعدشم حوصلش سر رفت و رفت تو محوطه نمایشگاه رو پله ها نشست!بعدشم کلی ما رو معطل کرد که چی؟ باید بره از هایدا ساندویج سرد بخره (کلا بچه اماین همه وقت گذاشت اومد تهران که بره هایدا! حالا خوبه شهر خودمون هم می تونست اینکار رو انجام بده!)

خوباینم از ماجرای نمایشگاه رفتن ما!

+گوش کنید: Spice Girls-Viva Forever (لیریک در ادامه مطلب)

________________________________________________________________________

physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 383 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05

یک پنج شنبه خوب

گفته بودم که پنج شنبه ها گرند راند داریم.اولین روزی که رفتیم بخش جراحی چیف رزیدنت بهمون گفت پنج شنبه ها روز ضایع شدناکسترن هاست، گفت پنج شنبه ها خیلی ها مثل لبو می شن! راست هم می گفت دو تا پنجشنبه ای که گذشت واقعا حال گیری بود مخصوصا پنج شنبه گذشته که یکی از اتندها حالدو تا از بچه ها رو اساسی گرفت!

اما دیروز یه گرند راند عالی داشتیم مثل راندهایبخش قلب که بار آموزشیش خیلی بالا بود و کلی چیز یاد گرفتیم.

سراغ هر بیماری که می رفتیم، اتند از اکسترنی کهمسئول اون بیمار بود می پرسید از این بیمار چی یاد گرفتی؟ می گفت هر بیمار مثلیه اطلس زنده و دوست داشتنیه که حالا که در اختیار شماست باید سعی کنید تااونجایی که می تونید ازش چیز یاد بگیرید.

می گفت سراغ هر بیماری که می رید اول یه کمباهاش صحبت کنید تا بهتون اعتماد کنه و بعد که می خواید physical exam  انجام بدید اول از بیمار اجازه بگیرید و بعدکارتون رو شروع کنید نه مثل خیلی از رزیدنت ها که وقتی که بیمار خوابه میان بالاسر مریض و بدون اینکه بیمار رو بیدار کنن شروع می کنن به معاینه، می گفت خودتون روبذارید جای این بیمارها، دوست دارید کسی باهاتون اینطوری رفتار کنه؟ (چندین وچندین بار رزیدنت ها به ما گفتن وقتی بالا سر مریض می رید لازم نیست اجازه بگیریدو همین که شروع کردید به صحبت پتوی بیمار رو بزنید کنار و کارتون رو شروع کنید)

خلاصه این که این راند علاوه بر نکات آموزشیخیلی خوبی که داشت یه سری نکات اخلاقی هم یاد گرفتیم که بهتر از نکات آموزشیش بود.

کاش همه اتندهامون اینقدر ماه بودنخیال باطل

+گوش کنید: سلام

physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 403 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05

یک روز در اتاق عمل

طبق برنامه ریزی های انجام شده قرار بود امروز من ودوستم بریم اتاق عمل و از روز قبلش اسم هامون رو داده بودیم به یکی از رزیدنت هایسال یک که با اتاق عمل هماهنگ کنه تا بهمون لباس بدن. 

بعد از مورنینگ و راند (بهجای راند کردن استادمون مبحث معده که نصفش از جلسه پیش مونده بود رو واسمون تدریسکرد) رفتیم و از همون رزیدنته پرسیدیم که اتاق عمل رو هماهنگ کردن یا نه؟ کهفرمودن کلا یادم رفته بود!!! بعدشم بهمون گفت برید دم در اتاق عمل بایستید تا منبیام. 

خلاصه ما رفتیم و یه ربعی اونجا منتظر بودیم ولی خبری نشد که نشد! رفتیم بخشکه ببینیم چه خبره که دیدیم رزیدنت مربوطه دارن با اتندمون مریض ها رو ویزیت میکنن. در همون حین بود که کد ( CPR)114، داخلیاعصاب رو پیچ کردن. 

من و دوستمم بدو بدو رفتیم داخل اعصاب. یه آقای پیری بود کهداشتن ماساژ قلبی رو انجام می دادن. اینترنی که داشت ماساژ رو انجام می داد چنانبا قدرت این کار رو انجام می داد که هر آن احتمال شکستن دنده هاش می رفت. خلاصهحدودا 20 دقیقه ای سی پی آر رو انجام دادن ولی مریض برنگشت. اونا همچنان در حال سیپی آر بودن ولی من حوصله ام سر رفت و دلم می خواست برم اتاق عمل. 

دوباره رفتیم سمتاتاق عمل و شکر خدا یکی از رزیدنت های سال دو دم در اتاق عمل بود و بهش گفتیم کهقرار بود هماهنگ کنن که ما بیایم ولی هماهنگ نکردن، که خودش رفت و با مسئول اونجاهماهنگ کرد ولی واسه لباس دادن کارت دانشجویی می خواستن که دوباره مجبورشدیم بریمپاویون تا کارت بیاریم. 

القصه بالاخره ما وارد اتاق محیط اتاق عمل شدیم و رفتیمسمت رختکن تا لباس ها رو عوض کنیم ولی چشمتون روز بد نبینه، لباس ها آنقدر گشادبودن که سه نفر همزمان توش جا می شد (باور کنید اغراق نمی کنم خیلی گشاد بودن).

قیافه من و دوستم آنقدر خنده دار شده بود که تا یه ربع تو رختکن همدیگه رو نگاه میکردیم و ریسه می رفتیم از خنده. آنقدر خندیدم که گلوله گلوله داشت از چشمم اشکمیومد. بعدشم رفتیم دو جفت دمپایی مال دهه 70 پیدا کردیم وپوشیدیم و رفتیم سمتاتاق عمل ها.

 6-7 تا اتاق عمل بود، اولش رفتیم تو یکی از اتاقای عمل که داشتن یهپولیپ از (نمی دونم رکتوم بود یا کولون) بر می داشتم و ما دقیقا آخرش که داشتنپانسمان می کردن رسیدیم. بعدش یه دوری زدیم تو اتاق های عمل دیگه و دیدم که یه عمل هرنیاینگوئینال می خواد شروع بشه و ما تندی رفتیم همونجا.

به ما گفتن 50 سانت با فاصلهاز وسایل استریل بایستید تا آن استریل نشه. خوب ما حساب طول و عرض خودمون روداشتیم ولی این مانتوها اونقدر گشاد بودن که چندین و چند سانت به عرضمون اضافهکرده بودن و صد البته که ما حواسمون به این عرض اضافه شده نبود و به خاطر همین سهبار بهمون اخطار دادن که فلان جا رو آن استریل کردین! عمل جالبی بود. 

بعدش دوبارهیه دوری زدیم تو اتاق عمل ها که یه عمل جالب دیگه پیدا کنیم که رسیدیم به یه کولهسیستکتومی به روش لاپاراسکوپیک (برداشتن کیسه صفرا بدون اینکه برش جراحی ایجاد کننو فقط شکم رو از سه جا سوراخ می کنن). اینم عمل جالبی بود. 

بعدشم دیگه ما از سر پاایستادن خسته شده بودیم و می خواستیم بریم پاویون ولی دوباره یه گشت دیگه زدیم کهببنیم چه عمل هایی دارن انجام می دن. تو یکی از اتاق عمل ها قرار بود بیماری روعمل کنن که سرطان مری و معده داشت و می گفتن عمل خیلی طولانی ای هستش. ما هم دوستداشتیم بریم ببینیم ولی اتاق عمل خیلی شلوغ بود و واسه ما جا نبود!

+پ.ن: زانوهای هر دو تا پام به شدت درد می کنن.

پ.ن2: صبح ها همین که از خواب بیدار می شم، این آهنگ رو با صدای بلند می ذارم پخش شه که بقیه بیدار شن.

+عکس دمپایی ها در ادامه مطلب

physiopath...
ما را در سایت physiopath دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : physiopath physiopath بازدید : 438 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1391 ساعت: 17:05